هوس تنهایی کرده ام. جای خلوتی می خواهم و صدای او را که دائم بگوید دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم و من با صداش در خودم غرق شوم و بغض کنم و آرام گریه کنم تا کلافه شوم و بگویم : بس است دیگر! بگو دوستت ندارم، بگو از تو متنفرم، بگو برو گم شو! و او با بغض بگوید : دوستت ندارم، از تو متنفرم برو گمشو! و من از شنیدن آنها سبک شوم و بخندم و کیف کنم تا کرخ شوم و دوباره هوس کنم آن صدا از پشت پنجره باز با ناز و خنده سرک بکشد و آهسته بگوید هر چه گفتم دروغ بود. رفتنت، آمدنت، خنده ات، گریه ات، آشتی ات، قهرت، عشقت، نفرتت، صدات، سکوتت، یادت، فراموشیت، مهرت، کینه ات، خواندنت، نخواندنت، و اصلا بودنت و نبودنت سنگین است، سنگین است. بگویم: اتفاق تو از همان اول نباید می افتاد و حالا که افتاده است دیگر نمی توان آن را پاک کرد و یا فراموش کرد. اما شاید پاک کنی باشد تا مرا برای همیشه پاک کند.
مصطفی مستور