دخترکم
الان تازه از سر کار اومدم تازه ی تازه هم که نه! ساعت ۱۰ دقیقه ی صبح رسیدم خونه.
بازم طبق معمول وسط پخش زنده ادیتور برنامه به مدت ۲۰ دقیقه رفت دست به آب...و بعدشم مثلا عذر خواهی کرد
بی خیال ولی
الهی سقف دسشویی خراب بشه روی سرش...
وللش وبلاگمون رو با این حرفا آلوده نکنم بیتره!
فقط می خوام بهت بگم دوست دارم
از همون دوست دارمای شبونه که آدم حسابیا این وقت شب به معشوقشون می گن؛ به خدای زندگیشون.
اصلا بیا با هم بی خدایی کنیم.
بیا به جای اینکه خدای خودمون رو بپرستیم بریم سراغ الاه آسمونااااا
آرزوی من
یادته اولین حرف عشقولانه م چی بود؟
همیشه دوست داشتم یه قبر مشترک داشته باشیم ؛زیر خاک تو تاریکی و رطوبت و سکوت.فقط خدا باشه و تو ومن...
اما حالا دیگه نمی خوامش.
اگه قراره که باهات در پیشگاه خدا هم آغوش بشم اونجا زیر خاک نخواهد بود
قبرمون یه جاییه شبیه آسمون
پیش الاه...
تو تنها آرزویی هستی که آدم رو آسمونی می کنی.
شب بخیر بابونه جان.
به خوابم بیا.
محمد