شوهر مدرسه ای

هر که رفت پاره ای از دل ما را با خود برد / اما او که با ماست / او که نرفته است / از او بپرسید که چه می کند با دل ما...

شوهر مدرسه ای

هر که رفت پاره ای از دل ما را با خود برد / اما او که با ماست / او که نرفته است / از او بپرسید که چه می کند با دل ما...

وقتی تو نیستی، نه هست های ما چنان که بایدند، نه باید ها...

چقدر بده که آدم شوهرش کتابخور باشه ها! چون اگه آدم تنها بره نمایشگاه و موبایل آقای همسر عزیز شارژ نداشته باشه و خاموش باشه، تو می مونی حیرون که این کتابو بخرم یا نه؟ نکنه اونم داشته باشدش؟ نکنه کتابخونمون پر کتابای تکراری شه؟ کجا جاشون بدیم این همه رو؟ نکنه سر اینکه کتاب من تو کتابخونه بمونه یا کتاب اون، دعوامون بشه؟ نکنه کارمون به جدایی بکشه؟ اگه دو تا رو نگه داریم، اونوقت هر کی کتابخونه مونو ببینه چی می گه؟ نسلای آینده چیکار می کنن؟ ما رو نفرین نمی کنن که چرا سرمایه فرهنگی و ادبی گرانبهایی واسشون فراهم نیاوردیم؟ نمی گن چرا پولمونو واسه خریدن کتابای تکراری هدر دادیم و واسه زندگی اونا سرمایه گذاری نکردیم؟ اگه نفرینمون کردن و دوتایی با هم زمینگیر شدیم چی؟ کی میاد یه لیوان آب دستمون بده؟ اگه یکیمون سکته کرد و اون یکی زمینگیر بود و نتونست کمکش کنه، بعد دید عشق سالهای جوانیش داره جلو چشمش پرپر می شه چی؟ اگه اون دنیا ازمون بازخواست کردن که چرا دانشی متناسب با امکاناتی که بهتون دادیم کسب نکردید چی؟ اگه گفتن چرا پولتونو صرف خرید کتابای خوب نکردید که علمتون، عملتونو اصلاح کنه چی؟ اگه خدا بهمون ظنین بشه که ما جهت فرار از پرداختن زکات علممون، علم اندوزی نکردیم چی؟ واااااایییییی خدایا! چقدر دردسر! شوهر کتابخون هم هیچ به درد نمی خوره ها!

 

 

جات خالی بود عزیزم... توی هر قدمم... وقتی خسته شدم، کسی نبود که خودمو واسه ش لوس کنم. کسی نازمو نخرید. کسی کتابای خوبو بهم پیشنهاد نکرد. کسی بارهای سنگینمو ازم نگرفت که دستام مثل الان از بار دیروز تیر نکشه. کسی کنارم نبود تا حضورش باعث شه حس کنم خوشبختم. کسی نبود تا خیالم راحت باشه از حضور مهربون و نرمش. کسی نبود تا قربونش برم. کسی نبود. کسی که عمیقا دوسش دارم... می فهمی؟

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدیه پنج‌شنبه 13 اردیبهشت 1386 ساعت 18:59 http://badoom.blogsky.com

اولش چقدر تار بود و آخرش چه عقشولانه! نمایشگاه به نظرت چطور بود تو یه مکان جدید؟
نتیجه اخلاقی که گرفتم اینه که یکی از مواد مورد نیاز واسه نمایشگاه کتاب شوهره!

یک ناشناس پنج‌شنبه 13 اردیبهشت 1386 ساعت 19:26 http://nightlight.blogsky.com

عاشقت خواهم ماند، بی‌آن‌که بدانی. دوستت خواهم داشت، بی‌آن‌که بگویم. درد دل خواهم گفت، بی هیچ کلامی. گوش خواهم داد، بی هیچ سخنی. در آغوشت خواهم گریست، بی‌آن‌که حس کنی. در تو ذوب خواهم شد، بی هیچ حرارتی اما در سرزمین من عاشق بودن جنایت است در سرزمین من حوا - به خاطر یک سیب - روزی هزار بار سنگسار میشود در سرزمین من لبها بوسه را در نگاه ها میجویند و دستها عطر نوازش را در تاریکی ها. در سرزمین من عاشق بودن گناه کبیره است خدایا ! گناهم را ببخش.

... عزیز
سلام.ترجیح میدم قبل از هر چیز واسه وبلاگ دوست داشتنی ات بهت تبریک بگم.بعد از اونم سال خوبی رو برات آرزو می کنم.دلت شاد.

امضا:یک ناشناس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد