حالا که بهت دسترسی ندارم، هر لحظه از شب و روزم پر از احساساتیه که می خوام همون موقع، دقیقا همون موقع باهات درمیون بذارم.
عزیزم... محمد دوست داشتنی من... چقدر امروز دلم صدای نرم و آرامش بخشتو می خواست. چقدر دلم برای مهربونیای مردَم تنگ شده بود... حیف که نیستی. حیف که کارت تلفنت فقط به اندازه یک دقیقه و 26 ثانیه شارژ داشت. حیف که تا خواستم بهت بگم که چقدر بیشتر از گذشته (حتی بیشتر از هفته قبل، بیشتر از همه همه آدما) باهات حس یکی شدن دارم، تلفن قطع شد.
می خواستم امروز بهت بگم که حتی اگه گاهی تلخ می شم و غر می زنم، ولی دارم حرکتتو می بینم. دویدنتو... تلاش کردنتو برای ساختن زندگیمون... برای اینکه استعدادهات، بروز پیدا کنن. برای رشدت... برای ثابت کردن مردونگی ت (که حتی وقتی به روی خودم هم نمیارم، ته دلم جوهر درونت رو تحسین می کنم).
چقدر برام ایده آلی. چقدر همیشه آرزو داشتم آگاهی و تلاش برای دانایی، تلاش برای رشد، بزرگ شدن، پر شدن، خصیصه اول مردَم باشه. چقدر خوبه که تو این همه از من بیشتر می دونی...
چقدر بد که انقدر از هم دوریم. و چه بد که امروز اینهمه از صبح تا همین الان، منتظر تماست بودم تا تمام اینا رو بهت بگم، اما فقط یک دقیقه و 26 ثانیه از همه ی همه ی همه ی 24 ساعتت، سهم من شد.
عیبی نداره. عزیزم، محمدم، دوستت دارم. باشه؟ باشه؟ بگو باشه!
مراقب خودت باش. پشت گوش ننداز. بالاخره یه داروخانه اونجا پیدا می شه که آنتی هیستامین داشته باشه.
(چی دارم می گم. تا تو اینا رو بخونی، دیگه نه فین فینی هست و نه حساسیتی...)
پ.ن 1: فقط کاش لااقل این نوشته ها رو نذاری که یک طرفه بشن. می خوام بدونم که می شنوی.
پ.ن 2: اگه تو اس ام اس هام دیده باشی، جاهایی که می خوام خیلی خیلی عمق ماجرا رو نشون بدم، جاهایی که می خوام ماجرا خیلی خیلی جدی گفته بشه، وقتی می خوام چقدر رو با کشش فتحه بگم، آخر "چقدر" هام "ر" رو حتما میارم. اما برای چیزای معمولی، غیر جدی، بامزگی، وقتای لوس کردنم حتی، چقدر رو می نویسم "چقد".
چقدر های متن بالا، همه با تاکید "ر" نوشته شدن. "ر" ای که معنی همون کشش طولانی فتحه رو می ده.
پ.ن 3: عزیزمی محمدم... عزیز دلمی...
پ.ن ۴: اینهمه نوشتم عزیزم اما هنوز:
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران...
کاش می شنیدی...