شوهر مدرسه ای

هر که رفت پاره ای از دل ما را با خود برد / اما او که با ماست / او که نرفته است / از او بپرسید که چه می کند با دل ما...

شوهر مدرسه ای

هر که رفت پاره ای از دل ما را با خود برد / اما او که با ماست / او که نرفته است / از او بپرسید که چه می کند با دل ما...

تو رو هر طرف رو می کنم می بینم...

 

ماجرای بدی شده عزیز دلم. سرگردان موندم بین این اتفاقات. بین بخشی از دلم که داره به سمت تو کشیده می شه و بخشی که دل نگرون الهه ست. نمی تونم تنهاش بذارم. اما تو رو هم نمی تونم تنها بذارم. نمی تونم ماجرامون رو کش بدم. اما طاقت تنها موندن الی رو هم ندارم.

حقیقتا برای من بار سنگینیه. این که هر لحظه نگران تو باشم. نگران اون باشم. نگران خودم... نگران رابطه ای که می دونم طولانی شدنش، قبل از هر چیز تیشه به ریشه خودش می زنه... و حتی نتونم هیچ کاری برای گذشتن از این مرحله بکنم.

می دونم که منتظر یه اشاره منی... تصمیم می گیرم تاریخ اومدنت رو مشخص کنیم. همون شب خواب الی رو می بینم... همون شب فکر می کنم رفتیم مثلا خرید... خون می شه به دل من اون خرید بازاری که دل الی در کنارش بگیره...

این روزا حس می کنم داره سرسری انتخاباشو بررسی می کنه. فقط برای این که با ازدواج من، اون اتفاق معنی دار نیفته. خیلی به نگاه جامعه حساسه. اگه من مانع نشده بودم، به این آخری اوکی داده بود. ماجراش رو بعدا برات تعریف می کنم...

می دونم که شاید خیلیا تو موقعیت من باشن و فقط به خودشون فکر کنن. اما من... فرم زندگی ما... سختی هایی که از بچگی کشیدیم و غم هاش همه تا الان جمع شده رو دلمون... انسانیت... خدا... واااای! همزمان به چند تا چیز باید فکر کنم.

می دونم که تا حالا بزرگوارانه و فداکارانه صبر کردی. حتی با روح بزرگت این ماجرا رو انقدر قشنگ تعبیر کردی تا این روند رو طبیعی جلوه بدی. اما من مسئولم محمدم. من برای تو مسئولم. برای سختی هایی که می کشی. برای سختی هایی که از بچگی کشیدی و حالا باید تو زندگی مشترکمون برات جبرانشون کنم. برای خانواده ای که باید بسازیمش. برای شبایی که تنها هستی. برای تک تک اس ام اس های عاشقانه ات. برای این بهاری که آدمو هوایی می کنه و بچه من تنهاست... من مسئولم...

برای الهه که شکننده ست. از من شکننده تر. از الهام شکننده تر. از مانا شکننده تر. از تمام دخترایی که دیدم و دیدی شکننده تر. برای کوتاهی ای که پدر و مادرمون کردن و من، ما سه تا، باید برای هم جبرانشون کنیم...

برای خودم که تو این رابطه، شدم اولویت آخر. بعد از تو، الهه و خود رابطه، من آخر از همه قرار دارم. شکایتی نیست. چی بهتر از اینکه آدم به خاطر عزیزاش آخر باشه... (سر که نه در راه عزیزان بود / بار گرانی ست کشیدن به دوش)

این صبر و قرار تو، با اینکه می دونم چقدر داری اذیت می شی، بیشتر مسئولیت منو سنگین می کنه. شاید اگه بهم می گفتی که خسته شدی، که نمی خوای تحمل کنی، که از تعلیق بدت میاد، اونوقت انقدر نگرانت نبودم. انقدر خودمو مسئول نمی دونستم. انقدر شرمنده مردونگیت نمی شدم...

دارم پاره می شم محمدم... دارم چند تیکه می شم. نمی دونم تو این آزمایش چه جور باید عکس العمل نشون بدم. خدا داره منو با تو و با الی، با این رابطه، با مفسده هایی که تو این کشدار شدن هست، همزمان آزمایش می کنه.

فکر می کنم حتی اگه بزرگتر از این هم بودم، باز همین جور مثل خر تو این گل وا می موندم.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


اینا رو نگفتم عزیزم که شکایت کرده باشم. حتی نگفتم که به صبر دعوتت کنم. فقط خواستم باهات درد دل کرده باشم محمدم. این روزا بیشتر از همیشه به حضور همسرم احتیاج دارم...

 

دوست دارم... همه جوره بهت پایبندم عزیزم...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد