تق تق تق ...آرزوم متولد شده بود،اما اینجا هوایی برای نفس کشیدنش نداشت،از زور بی هوایی کبود شده بود،ضربه ها یکی یکی به پشتش می خورد تق تق تق...،یه چیزی گلوش رو فشار می داد هنوز،شاید یه فریاد که زبونی برای گفتنش نداشته. صدای تق و تق داشت خاموش می شد و آرزوی من هم...
آسمون اذن فریاد زدن داد:
بخوان به نام پروردگاری که تو را آفرید بخوان...
و آرزوم خوند، ترانه ی هستی رو:
ربی ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق واجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا
حالا که پا به زمین می ذارم قلبم در تسخیر تو باشه،و یارم تو باش...
و...
خدا خندید.
خدایا آرزوم رو به تو سپردم،رحم کن و آغوشت رو برامون باز کن.
سلام با تبادل لینک چه طوری خبرم کن
بای
زیبا بود