شوهر مدرسه ای

هر که رفت پاره ای از دل ما را با خود برد / اما او که با ماست / او که نرفته است / از او بپرسید که چه می کند با دل ما...

شوهر مدرسه ای

هر که رفت پاره ای از دل ما را با خود برد / اما او که با ماست / او که نرفته است / از او بپرسید که چه می کند با دل ما...

۱

 

همیشه ظرفیت ها رو دست کم می گیرم. ظرفیت خودم برای کار، برای درس، برای برداشتن چند تا هندونه با یه دست... ظرفیتم برای دوست داشتن تو... ظرفیت تو برای تکثیر شدنت توی زندگیم... بیرحمیه. نه؟

ببین این وسط انگار یه مشکلی هست. این که من این همه بلبل زبونم و برای تو حرفی نمی زنم. این که ما هر دو نویسنده ایم و به هم که می رسیم، انگار چیزی برای گفتن نداریم. من و تو بد موزمارهای زبون بسته ای هستیما! شاید چون هر دو خیال می کنیم حرف همو می فهمیم... یا مثلا اگه چیزی بگیم، زیادی لمپن شدیم... یا مثلا اگه لاو ترکوندنمون از سطح دوستت دارم و فدات شم و می خوامت بیشتر شه، پررو می شیم.

نمی دونم ... به نظرت می تونه مشکل از اونجایی باشه که هر دو نویسنده های مزدوری هستیم که فقط قلم و حرفمون واسه مزد و گوش مردم کار می کنه؟

گاهی تعجب می کنم از ظرفیت خودم که بهش بی اعتنام. از اینکه می تونم شادتر باشم و نیستم. می تونم شادترت کنم و نمی دونم چرا نمی شه. ببین چرا من وقتی با مریم هستم از دیوار راست بالا می رم اما با تو نه؟! (شاید چون چاق شدی نمی تونی ورجه وورجه کنی! ای قربونت برم با اون چاقیت!)

ببین، یه چیز بگم؟ من دوس دارم عاشقونه هامون، مثه وقتایی باشه که من از چیزی شاکی شدم و تو داری قانعم می کنی... داری از دلم در میاری. هم عاشقونه، هم پر از جمله هایی که تو ذهنم واسه همیشه می مونه. که یادم میاره چقدر بهم نزدیکیم... چقدر منو می فهمی... چقدر بلدیم هم عاشقونه باشیم و هم جمله های درست درمون عاقلانه قاطیش کنیم. زن منطقی گرفتن این دردسرا رو هم داره ها! می دونستی؟

آخ عزیزم...